نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد


نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد


نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد


نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد

نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد


نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می پوشد

ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می نوشد
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
به گل بلبل همی گوید که نرگس می کند شوخی
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
مگر نرگس نمی داند که خون لاله می جوشد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
چه پندم می دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
مگر سوسن نمی داند که عاشق پند ننیوشد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد
که آن بی عقل را بینید چون با باد می کوشد